پدرم چشمم به در ماند نیامدی
قلبم شکسته شد نیامدی
امشب زغم دیدنت ناله میزدم
عکست به من گفت که امروزهم نیامدی
با هر چه هست می خوانمت پدر
امشب که نه، دیشب هم نیامدی
آخر چه وقت رفتنت بود ای پدر؟
باور نمی کنم که رفتی ودیگر نیامدی
مادر شبی به من گفت رفته ای سفر
عمر سفر تمام شد باز هم نیامدی
دیشب به سنگ مزارت زجه میزدم
در خواب دیدم که به دیدارم آمدی
هر روز به شوق دیدنت بر سر مزار
فریاد میزنم که چرا بابا نیامدی؟
نزدیک به دو سال است رفته ای پدر
به من بگو که آخر ، چرا به خانه ات نیامدی.
تقدیم به پدر عزیزم
بابا احمد