جشن بهمنگان
شاهین سپنتا
به فرخندگی جشن بهمن رسید / به هر بوستان یاسمن نودمید
بُوَد تا در این جشن باشی به هوش / نیوشنده باشی پیام سروش
خروس سپید است پیک سروش / که هر بامدادان برآرد خروش
که یزدان به جاندار داده است جان / مبادا به جانش رسانی زیان
" چه خوش گفت فردوسی پاک زاد / که رحمت بر آن تربت پاک باد :
میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگ دل / که خواهد که موری شود تنگ دل"
مکن با سگ پیر آواره، جنگ / مبندش به زنجیر و قلاده، تنگ
مکش بیش از اندازه از باره کار / مکن روز حیوان بیچاره تار
مزن لانه ی مرغکان را به سنگ / مشو پشتوان خروسان به جنگ
مکن صید ماهی به وقت خوشی / مکن پیشه ات کار ماهی کشی
منه بار بر اسب بیمار و لنگ / مکش در پی اش چوب و الوار و سنگ
چنان بسته ای تنگ راه نفس / که بلبل دهد جان به کنج قفس ؟
چرا می کنی دشمنی با ددان ؟ / چرا می کنی کار نابخردان ؟
ز نامهربانی بهرام گور / تهی شد همه دشت میهن ز گور
کنون پند گیراز سرانجام او / نشد جز دل خاک انجام او
گر ایران ستایی مزن تیر کین / به قرقاول و کبک ایران زمین
تو بر شیر ایران ستم کرده ای / دل مام میهن دژم کرده ای
چو خالی شده بیشه از نره شیر / شده این وطن مُلک کفتار پیر
بسی ببر کشتند پتیارگان / که ناهست شد ببر مازندران
نباشد جزاین پند و پیغام دین / ز پیغام دین پند نیکو گزین
همه دام و دد را ز ریز و درشت / نباید شکار و نباید بکشت
همه جیره خوارند از مور و شیر / بر این خوان گسترده ی بی نظیر
نخواهد چنین خوار و خرد و نزار / سرانجام مخلوق، پروردگار
نگهدار، گنجینه ی زیست بوم / گران پایه سرمایه ی مرز و بوم
مبادا ز کف مفت و آسان دهی / ز خودکرده نالان و پژمان شوی
حمایت ز حیوان کسی پیشه کرد / که در زندگی ، سبز اندیشه کرد.